جدول جو
جدول جو

معنی تخم کشی - جستجوی لغت در جدول جو

تخم کشی
(تُ کَ / کِ)
اصطلاحی است برای گشن گیری چارپایان و مواشی، که نران فحل و برگزیده را در میان مادگان اندازند جفت گیری را
لغت نامه دهخدا
تخم کشی
قاسم تخم گیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
شغل و عمل سیم کش
فرهنگ فارسی عمید
(دَ کُ)
فعل و صفت آدمکش
لغت نامه دهخدا
(کُ)
عمل اتلاف کننده و مبذر:
سیم خدا چون بخدا بازگشت
سیم کشی کرد و از آن درگذشت.
نظامی.
آنکه خود را ز رنج و بیم کشی
زرپرستی بود نه سیم کشی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تِلْ لَ / لِ کَ / کِ)
تعب بری برای کسی بی مزدی یا با مزدی سخت کم. بیگاری گونه ای. بیگاری: تا جوان بودم و می توانستم تله کشی شان را بکنم خوب بودم، حالا دیگر بد شدم. وبا کردن صرف می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
تخم افشانی. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
که تخم کارد. کارندۀتخم. برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده:
این عهدشکن که روزگار است
چون برزگران تخمکار است.
نظامی.
دل تخمکاران بود رنج کش
چو خرمن برآید بخندند خوش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
تخم کاشتن. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ کُ)
کشتن کرم، دست بازی. ملاعبه. ملاعبه با کمی بی شرمی و بی حفاظی. (یادداشت مؤلف).
- کرم کشی کردن، ملاعبه کردن شهوانی در میان جمع. ملاعبه با یکدیگر چنانکه نامزد با نامزد خویش. ملاعبه و مداعبه کردن مردی و زنی در محضر دیگران بر خلاف ادب. در حضور کسان و بی شرمانه معاشقه و ملامسه کردن زن و مرد. لاسیدن با یکدیگر. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرم کشتن و ملاعبه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
اخته کردن. از مردی انداختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از کام کشی
تصویر کام کشی
رسیدن به آرزو و امیال، کامیابی، مقابل ناکامی: (... بزرگ منش بود اندر کامروایی) (مقدمه شاهنامه ابو منصور عبدالرزاق. هزاره فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
((کِ))
عمل و شغل سیم کش، مجموعه سیم ها و کلید و پریزهایی که به کمک آن ها برق یا تلفن را به نقاط مختلف ساختمان یا دستگاه می رسانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
الأسلاك
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
Wiry
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
filiforme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
дротовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
เส้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
проволочный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
drahtig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
تار دار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
তারের মতো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
tel gibi
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
lenye nyuzi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
drutowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
細い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
חוטי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
가는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
berbenang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
draadachtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
fibroso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
filamentoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
fibroso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
丝状的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سیم کشی
تصویر سیم کشی
तारदार
دیکشنری فارسی به هندی